Document Type : Research Paper
Authors
1 PhD in psychiatry, Qom University of Medical Sciences, Qom, Iran.
2 M.Sc. in Clinical Psychology. Qom University of Medical Sciences, Qom, Iran.
3 PhD in clinical psychology, Assistant Professor, Qom University of Medical Sciences, Qom, Iran
Abstract
Keywords
مقدمه
اتخاذ رویکرد طیفی[1] به اختلالات روانپزشکی با این طرح پیشنهادی آکیسکال[2] آغاز شد که میتوان اختلالات خلقی را بر مبنای شدت یا تعداد علائم روی یک پیوستار قرار داد (1-2). آکیسکال در ابتدا مفهوم طیف را برای توصیف اختلالات دوقطبی آتیپیک ، تحت بالینی[3] و خفیف بکار برد که آنها را به ترتیب دوقطبی III و دوقطبی IV نامید. با این وجود به اعتقاد وی سرشت[4] و ویژگیهای شخصیتی نیز میتوانند در این چهارچوب قرار بگیرند زیرا بر اساس مفهوم طیف؛ صفات شخصیتی به صورت ساختار چند بعدی مرکب از ویژگیهای مختلف روانشناختی و سایکوپاتولوژی در نظر گرفته میشوند که بسته به محیط دائما در حال تغییر هستند (3).
ادبیات روانپزشکی حاکی از آن است که اختلال شخصیت مرزی (BPD) اغلب همبودی بالایی با اختلالات خلقی داشته و علائم مشترکی با این دسته از اختلالات از جمله اختلال دوقطبی نوع دو دارد (4). با توجه به این یافتهها؛ در طول 20 سال گذشته این پیشنهاد از سوی برخی صاحب نظران مطرح شده است که اختلال شخصیت مرزی باید در دسته اختلالات طیف دوقطبی طبقهبندی و مفهومپردازی مجدد گردد (5). طرفداران و مخالفان این فرضیه برای یافتن شواهد تایید یا رد کننده ، بر اساس مولفههای مختلف زیستشناختی (6) ، پاسخ به درمان(7-8) ، سیر بیماری (9) ، علامتشناسی (10-11)، سببشناسی (12-13) و همبودی بین دو اختلال (14) به بررسی و مقایسه این دو اختلال پرداختهاند.
بر اساس دیدگاههای زیست شناختی، شواهد تجربی فراوانی حاکی از آن است که در هر دو اختلال دوقطبی و شخصیت مرزی اختلالات کارکردی عمدهای در سیستم سروتونرژیک و دوپامینرژیک [5] و نیز در لوب فرونتال مغز مشاهده میشود (15). کرتکس پریفرونتال و مدارهای عصبی مربوط به آن در بسیاری از مولفههای کارکردهای اجرایی زیربنایی (16) و تنظیم هیجانی خودکار (17) در گیر هستند . برای مثال سولوف و همکاران (2003) دریافتند که میزان هیپومتابولیسم[6] پایه در کورتکس اوربیتوفرونتال[7] سطوح تحریکپذیری و پرخاشگری بیماران مرزی را پیشبینی میکند (18).
یکی از مهمترین فعالیتهای کورتکس فرونتال، پری فرونتال و مدارهای عصبی مربوطه، تنظیم کارکردهای اجرایی مغز است. کارکردهای اجرایی عمدتا بر حسب پردازشهای شناختی مفهومپردازی میگردد که زیربنای رفتارهای هدفمند، سازماندهی رفتار، کنترل بازداری، انعطافپذیری شناختی و حل مساله را تشکیل میدهد (19-20). چهار حوزه عمده برای کارکردهای اجرایی تعریف شده است که هر یک انواع مختلفی از عملکردها را در بر میگیرند. این چهار حوزه عبارتند از : کنترل توجه؛ که شامل کارکردهای توجه انتخابی، خودتنظیمی، نظارت برخود و بازداری است. انعطافپذیری شناختی؛ که کارکردهای توجه تقسیم شده[8]، حافظه کاری، انتقال مفهوم، استفاده از بازخورد را در بر میگیرد. تنظیم هدف؛ شامل ابتکار عمل، استدلال مفهومی، برنامهریزی و راهبردهای سازمان دهی است. پردازش اطلاعات که شامل کارایی ، روانی و سرعت پردازش اطلاعات میباشد (21-22).
بسیاری دادههای به دست آمده حاکی از نقص در اغلب کارکردهای اجرایی[9] لوب فرونتال در هر دو اختلال دوقطبی و شخصیت مرزی است (23-29). در مورد بیماران مبتلا به اختلال دوقطبی یک مطالعه متاآنالیز نشان داد که اختلال در کارکرد اجرایی حتی در دوره یوتایمیک در حوزههای توجه پایدار، مهار پاسخ، برنامهریزی شناختی و انعطافپذیری شناختی نیز مشاهده میشود (30). بنابراین به نظر میرسد که اختلال در کارکرد اجرایی در بیماران مبتلا به اختلال دوقطبی بیشتر یک صفت است تا حالت (28).
مدافعان این ایده که اختلال شخصیت مرزی باید در طیف اختلالات دوقطبی مفهوم پردازی مجدد گردد اغلب از ویژگیهای مشترک این دو اختلال مانند تکانشگری و بیثباتی خلقی و اینکه تثبیتکنندههای خلق در درمان هر دو اختلال موثر هستند برای تایید دیدگاه خود استفاده میکنند(31). از آنجایی که کارکردهای اجرایی به عنوان یک عامل تعیینکننده برای خودتنظمی به حساب میآید (32) چنین فرض میشود که نقص در این کارکردها اساس زیربنایی ویژگیهای فنوتایپی شخصیت مرزی و علائم دوقطبی مانند تکانشگری بالا، پرخاشگری، رفتارهای خودتخریبی و اقدام به خودکشی (18،26،33) و بیثباتی خلقی (33-34) است. برای مثال مطالعات رفتاری چنین گمانهزنی میکنند که اختلال در کارکرد اجرایی و کنترل بازداری در بیماران مبتلا به شخصیت مرزی منجر به نقص در تنظیم هیجان و تکانشگری میگردد (35). در بیماران مبتلا به اختلال دوقطبی نیز یک تحقیق نشان داد که بیثباتی خلقی با آسیب در توانایی تغییر آمایه (یکی از حوزههای کارکرد اجرایی) ارتباط معناداری دارد (36).
بررسی این مطالعات نشان میدهد که مطالعات بسیار معدودی مستقیما اختلال شخصیت مرزی و دوقطبی را مورد مقایسه قرار دادهاند و اغلب از دادههای تجربی برای تصریح رابطه میان دو اختلال استفاده شده است. بازبینی بررسیهای صورت گرفته نشان میدهد که بویژه در حوزه عصبشناختیو عصب روانشناختی مطالعه مستقیم این دو اختلال بسیار محدود و اندک است و اغلب تحقیقات به یافتههایی استناد نمودهاند که از مطالعات مستقل بدست آمدهاند. هدف از مطالعه حاضر بررسی و مقایسه کارکردهای اجرایی در بیماران مبتلا به اختلال شخصیت مرزی و اختلال دوقطبی به منظور کشف مکانیسمهای زیربنایی احتمالی و نیز شناسایی شباهتها و تفاوتهای دو اختلال در زمینه کارکردهای اجرایی برای ارزیابی اعتبار الگوی طیفی به اختلالات دوقطبی و اختلال شخصیت مرزی است.
روش کار
این پژوهش یک تحقیق مقطعی از نوع علی-مقایسهای است. جامعه آماری پژوهش حاضر تمامی بیماران مراجعهکننده به بخش اعصاب و روان بیمارستان کامکار-عرب نیای شهر قم هستند که توسط روانپزشک و براساس ملاکهای تشخیصی DSM- Vتشخیص اختلال شخصیت مرزی و اختلال دوقطبیII میگرفتند. 25 بیمار مبتلا به اختلال شخصیت مرزی و 27 بیمار مبتلا به اختلال دوقطبی II با روش نمونهگیری در دسترس انتخاب شدند. انتخاب این تعداد نمونه بر اساس مطالعات پیشین و با توجه به امکانات پژوهشگر بوده که با در نظر گرفتن نوع طرح پژوهش ، تعدادکافی است. ملاکهای ورود به پژوهش عبارت بودند: از سن بالای 18 و کمتر از 65 سال، برخورداری از حداقل سواد خواندن و نوشتن، رضایت آگاهانه برای شرکت در تحقیق، و وضعیت یوتایمیک در بیماران مبتلا به دوقطبی. ملاکهای خروج از پژوهش نیز عبارت بودند از : سابقه سوء مصرف مواد، سابقه ضربه به سر، اپیلپسی، اختلالات غددی و نورولوژیکی، عقب ماندگی ذهنی تایید شده و همایندی با سایر اختلالات روان پزشکی. بعلاوه 20 نفر از کارکنان کادر پرستاری بیمارستان نیز به عنوان گروه کنترل و به روش نمونه گیری در دسترس انتخاب شدند. افراد گروه کنترل توسط روان پزشک مورد مصاحبه قرار میگرفتند و در صورت داشتن علائم افسردگی و خلق بالا در زمان پژوهش یا سابقه اختلالات دوقطبی در گذشته و تشخیص اختلال شخصیت مرزی از پژوهش حذف می شدند. سه گروه در متغیرهای جنسیت، سن و میزان تحصیلات با یکدیگر همتا شدند.
روش اجرای پژوهش به این شکل بود که از بین بیماران مراجعهکننده سرپایی به بخش اعصاب و روان بیمارستان کامکار-عرب نیا، بیمارانی که توسط روان پزشک بر اساس ملاکهای DSM_V تشخیص اختلال شخصیت مرزی و دوقطبی II میگرفتند برای اجرای پژوهش به تیم تحقیق ارجاع داده میشدند. برای تایید خلق یوتایمیک در بیماران مبتلا به اختلال دوقطبی از مقیاس افسردگی همیلتون و مانیای یانگ استفاده شد. در صورتی که نمره بیماران در این مقیاسها کمتر از نقطه برش بود وارد مطالعه میشدند. برای ارزیابی اندازه گیری کارکردهای اجرایی، آزمون دستهبندی کارتهای ویسکانسین[10] (فرم کامپیوتری) مورد استفاده قرار گرفت.
مقیاس رتبه بندی افسردگی همیلتون[11]:
در پژوهش حاضر از این ابزار برای سنجش وجود افسردگی و شدت آن استفاده گردید. این مقیاس 24 گویه دارد که ابعاد مختلف افسردگی (رفتاری، شناختی، هیجانی، جسمانی، مسائل شغلی، اختلالات خواب، مشکلات جنسی، احساس گناه و هیپوکندریا) را ارزیابی میکند. مقیاس رتبه بندی همیلتون توسط مصاحبه کننده اجرا و روی مقیاس لیکرت نمره گذاری میشود. حساسیت و اختصاصی بودن HDRS در مطالعات مختلف تایید گردیده بطوری که حساسیت آن در تشخیص افسردگی 87/0 و نقطه برش آن نیز 17 تخمین زده شده است (37). در جمعیت ایرانی یک مطالعه، پایایی بین ارزیابها 95/0 را گزارش داده است (38).
مقیاس سنجش مانیای یانگ[12]:
این ابزار برای سنجش علائم مانیا در بیماران مورد استفاده قرار گرفت. این مقیاس دارای 11 گزینه است که بر اساس مصاحبه بالینی با بیمار نمره گذاری میشوند. نمره کلی مقیاس بین 0تا 60 و نقطه برش آن نیز 17 است. در جمعیت ایرانی ضریب روایی این مقیاس 92/0 گزارش شده است. همچنین ضریب پایایی مقیاس بر اساس آلفای کرونباخ 72/0 برای گروه بیمار و پایایی بین ارزشیابان را هم 96/0 بدست آمده است(39).
آزمون دستهبندی کارتهای ویسکانسین:
این آزمون توسط گرانت و برگ[13] (1948) برای اندازهگیری کارکردهای اجرایی (توجه انتخابی، انعطاف پذیری شناختی، استدلال انتزاعی، تغییر آمایه) تدوین شده است (40-41). چگونگی عملکرد در آزمون ویسکانسین بهعنوان اندازهای از کارکرد کرتکس پرهفرونتال و دورسولاترال پرهفرونتال در نظر گرفته میشود (42). آزمون متشکل از دو دسته کارت 64 تایی غیر مشابه است که هر یک بر اساس شکل (مثلث، صلیب، دایره و ستاره) رنگ (سبز، آبی، قرمز و زرد) و یا تعداد (یک، دو، سه، چهار) از هم متمایز میشوند. آزمودنی باید بر اساس استنباط اصلی که بر چهار کارت حاکم است نسبت به جایگذاری کارتها اقدام کند. بعد از هر پاسخ آزمودنی بازخورد درست یا نادرست دریافت میکند. الگوی مورد نظر برای چهار کارت اصلی به ترتیب رنگ، شکل و تعداد است که تکرار میشود و بعد از چند پاسخ متوالی الگو تغییر میکند. بیشترین نمرات بکار رفته، به تعداد طبقات (که مفهومسازی و نگهداری مفاهیم را میسنجد) و خطاهای درجاماندگی (که شکلگیری مفاهیم، سودبردن از تصحیح و انعطاف پذیری شناختی را ارزیابی میکند) اختصاص داده میشود (43). در این آزمون تعداد طبقات به 10 کارتی که به صورت متوالی و بر اساس الگوی درست انتخاب میشود اشاره دارد که حداکثر آن 6 طبقه میباشد و نشاندهنده کشف سری قوانین ششگانه توسط آزمودنی است. خطاهای درجاماندگی وقتی بوجود میآید که آزمودنی بر اساس الگوی موفقیتآمیز قبلی و با تغییر قانون دستهبندی کارتها را ادامه دهد یا اینکه بر روی یک الگوی غلط پافشاری کند. این خطا نشاندهنده عدم انعطافپذیری شناختی (41) است. اعتبار این آزمون در جمعیت ایرانی بر اساس ضریب بازآزمایی 85/0 بدست آمده است (44).
روش تجزیه و تحلیل نتایج:
دادههای پژوهش در نرم افزار SPSS (نسخه22) و با استفاده از شاخص های آمار توصیفی (میانگین، انحراف استاندارد) و نیز آزمون تی مستقل، خی دو، تحلیل واریانس تک متغیره، آزمون تعقیبی توکی برای مقایسههای چندگانه مورد تحلیل قرار گرفتند. همچنین اندازه اثر ( Cohen d) برای یافتن تفاوت بین گروهها بر اساس انحراف استاندارد محاسبه گردید.
نتایج
25 بیمار مبتلا به BPD (با میانگین سنی و انحراف استاندارد 88/1 ± 00/24 ) و 27 بیمار مبتلا به II BD (با میانگین سنی و انحراف استاندارد 44/2 ± 80/28 ) در پژوهش شرکت داشتند. 14 نفر ( 56 % ) از بیماران مبتلا به BPD مرد و 11 نفر ( 44 %) نیز زن بودند. 17 نفر (96/62 %) از بیماران مبتلا به BDII مرد و 11 نفر (03/37 % ) نیز زن بودند. میانگین و انحراف استاندارد سالهای تحصیلات در گروه BPD برابر با ( 08/1 26±/12) و در گروه BDII نیز برابر با ( 13/2 ± 12/12) بود. میانگین سنی و انحراف استاندارد گروه کنترل برابر با 76/2 ± 98/25 بود. 10 نفر (50 %) از گروه نمونه کنترل مرد و 10 نفر (50 % ) زن بودند. میانگین و انحراف استاندارد میزان تحصیلات نیز در این گروه (68/2 ± 25/15) بدست آمد. جدول شماره 1 سایر دادههای بالینی دو گروه نمونه را نشان میدهد.
[1] . Spectral Approach
[2] . Akiskal
[3] . Subclinical
[4] . Temperaments
[5] . Serotoninergic and Dopaminergic system
[6] . Hypometabolism
[7] . Orbitofrontal cortex
[8] . Divided attention
[9] . Executive functioning
[10] . Wisconsin Card Sorting Test (WCST)
[11] . Hamilton Rating Scale for Depression
[12] . Young Mania Rating Scale
[13] . Grant & Berg
همان طور که جدول شماره یک نشان میدهد میانگین سن شروع بیماری در بیماران مبتلا به BPD زودتر از بیماران مبتلا به BDII است و بین این دو گروه تفاوت معناداری در متغیر سن شروع بیماری وجود دارد. ( 002/0= p). بین دو گروه بیماران مبتلا به BPD و BDII در میانگین تعداد دفعات اقدام به خودکشی نیز تفاوت معنیداری دیده میشود، در گروه BPD میانگین موارد اقدام به خودکشی بالاتر است. (04/0= p). بین دو گروه بالینی در میزان مصرف داروهای ضداضطراب (بنزودیازپینها) نیز تفاوت معناداری وجود داشت و تعداد بیشتری از بیماران مبتلا به BPD از ضد اضطرابها استفاده میکردند (031/0= p).
بر اساس اطلاعات بدست آمده از جدول شماره 2، آزمون آنوا نشان داد که بین گروه مبتلا به BPD و BDII با گروه کنترل تفاوت معناداری در میانگین نمره تمامی متغیرها وجود دارد. استفاده از آزمون تعقیبی توکی نشان داد که میانگین تعداد طبقات و تعداد پاسخهای صحیح در گروه کنترل بیشتر از دو گروه دیگر است. همچنین بین دو گروه BPD و BDII تفاوت معناداری در هیچ یک از متغیرهای فوق مشاهده نشد. بیشترین تفاوت بین گروه نمونه BPD با گروه کنترل در میانگین نمرات خطای درجاماندگی بود (00/1 Cohen d =).
بیشترین تفاوت بین دو گروه نمونه BDII و گروه کنترل نیز در میانگین تعداد پاسخهای خطا مشاهده گردید (63/0= Cohen d).
بحث
هدف از مطالعه حاضر بررسی و مقایسه کارکردهای اجرایی در بیماران مبتلا به اختلال شخصیت مرزی و دوقطبی II در جهت ارزیابی رابطه اختلال شخصیت مرزی و اختلال دوقطبی -II بر اساس رویکرد طیفی بود. بدین منظور کارکردهای اجرایی دو گروه نمونه با استفاده از آزمون دستهبندی کارتهای ویسکانسین مورد ارزیابی قرار گرفت و با گروه کنترل مقایسه شد. نتایج نشان داد که دو گروه نمونه بیماران مبتلا به BPD و BDII نسبت به گروه کنترل سالم در تمامی حوزههای کارکرد اجرایی که با آزمون ویسکانسین ارزیابی شدند، عملکرد ضعیفتری دارند. این یافته با نتایج به دست آمده از سایر مطالعات که نشان دادند بیماران مبتلا به BPD و BDII کارکرد اجرایی مختلی دارند هماهنگ است. برای مثال مطالعه فرا تحلیل روکو و همکاران (2005) و پژوهش سیستماتیک مک کلور و همکاران (2015) نشان داد که اکثریت بیماران مبتلا به BPD عملکرد ضعیفی در اغلب حوزههای کارکرد اجرایی نسبت به گروههای کنترل سالم دارند (41-45). در مورد بیماران مبتلا به اختلال دوقطبی نیز اغلب یافتهها حاکی از وجود شواهدی برای کارکرد اجرایی مختل حتی در دوره یوتایمیک است.
(30،46-47 ). به عبارت دیگر با توجه به نتایج مطالعه حاضر و مطالعات پیشین میتوان گفت که در بیماران مبتلا به اختلال دوقطبی آسیبهای مربوط به کارکردهای اجرایی در طول دورههای یوتایمیک همچنان پایدار است و مستقل از علائم بالینی وجود دارند.
بیشترین تفاوت بین گروه نمونه BPD با گروه کنترل در مولفه انعطافپذیری شناختی، سود بردن از تصحیح و شکلگیری مفاهیم و خودتنظیمی بود که با خطای درجاماندگی ارزیابی میشود. این نوع خطا نشان میدهد که این بیماران قادر به خودتنظیمی مناسب و نیز تنظیم راهبردها در جهت رسیدن به اهداف مورد نظر و انتخاب راهبردهای مطلوب نیستند. از آنجایی که خطای درجاماندگی به عنوان شاخصی مهم از اختلال در عملکرد لوب فرونتال شناخته میشود و ارزیابیهای بالینی اهیمت زیادی دارد (48) میتوان چنین استنباط کرد که بیماران مبتلا به BPD احتمالا دچار آسیب ساختاری و یا کارکردی لوب فرونتال هستند که منجر به کارکردهای اجرایی مختل در این بیماران میشود. بیشترین تفاوت بین دو گروه نمونه BDII و گروه کنترل نیز در میانگین تعداد پاسخهای خطا مشاهده گردید. پاسخهای خطا، شامل خطای درجاماندگی و سایر خطاهاست که ناتوانی در استفاده از بازخوردها برای تغییر متوالی در طبقهبندی را نشان میدهد. بر این اساس به نظر میرسد بیماران مبتلا به BD-II در تکالیفی که مستلزم دریافت بازخورد از محیط برای تنظیم و پیشبرد اهداف هستند دچار اشکال میباشند.
در پژوهش حاضر تفاوت معناداری بین دو گروه BPD و BDII در کارکردهای اجرایی مشاهده نشد. لذا بر اساس این یافتهها میتوان چنین استنباط نمود که احتمالا در هر دو گروه بیماران مبتلا به BPD و BDII نقایص مشابهی در کارکردهای اجرایی لوب فرونتال وجود دارد. مطالعات صورت گرفته در زمینه مقایسه کارکردهای اجرایی بین دو اختلال بسیار محدود است. نتایح یکی از این مطالعات نشان داد که بین بیماران مبتلا به BPD و BDII تفاوت معناداری در کارکرد اجرایی وجود دارد(28). یکی از دلایل ناهمخوانی نتایج مطالعه حاضر با پژوهش فوق را میتوان به تفاوت ابراز مورد استفاده در دو پژوهش نسبت داد. گویرتز و همکارانش از مجموعه آزمونهای عصب روان شناختی خودکار[1] (CANTAB) برای ارزیابی کارکردهای اجرایی استفاده کردند، در حالی که در پژوهش حاضر از آزمون دستهبندی کارتهای ویسکانسیناستفاده شد. با توجه به یافتههای پژوهش حاضر و استناد به نتایج مطالعاتی که نشان دادند اغلب بیماران مبتلا به BPD و BDII کارکردهای اجرایی مختلی دارند چنین فرض میشود که کارکردهای اجرایی یکسان وجه شباهت احتمالی بین دو گروه است که پایه زیست شناختی مشترکی دارند. از آنجایی که لوب فرونتال و مدارهای عصبی آن در کارکردهای اجرایی نقش دارند به نظر میرسد که نقائص مشترکی در ساختار یا کارکرد لوب فرونتال مغز این بیماران وجود دارد که منجر به تظاهرات بالینی مشابه از قبیل تکانشگری، پرخاشگری و بیثباتی خلق در هر دو گروه میگردد. برای مثال مطالعات مستقل نشان دادهاند کورتکس پیشپیشانی شکمی[2] که نقش مهمی در تکانشگری دارد در هر دو دسته بیماران مبتلا به BPD و BDII دچار اختلال عملکرد است(49-50).
مطالعه حاضر از جمله معدود مطالعاتی است که اختصاصا به بررسی و مقایسه کارکردهای اجرایی در دو گروه از بیماران مبتلا به اختلال شخصیت مرزی و اختلال دوقطبی میپردازد. یافته های این نوع پژوهشها میتواند محققان و متخصصان حوزه آسیب شناسان روانی را در طراحی و اجرای تحقیقات بیشتر در زمینه بررسی تفاوتها و شباهتهای عصبروانشناختی بیماران مبتلا به اختلال شخصیت مرزی و اختلال دوقطبی نوع دو هدایت نماید. عدم کنترل تاثیرات مصرف دارو از جمله داروهای ضد اضطراب بر عملکرد بیماران در اجرای آزمون، عدم کنترل بهره هوشی بیماران، عدم کنترل طول مدت بیماری، نادیده گرفتن تفاوتهای جنسیتی و نمونهگیری در دسترس از جمله محدودیتهای پژوهش است.
نتیجه گیری
به طور کلی نتیجه مطالعه حاضر نشان داد که بین دو گروه بیماران مبتلا به اختلال شخصیت مرزی و اختلال دوقطبی نوع دو تفاوت معناداری در اغلب کارکردهای اجرایی وجود ندارد. هر چند این پژوهش یک قدم رو به جلو در درک بهتر کارکردهای اجرایی بیماران مبتلا به BPD و BDII بوده و حمایت بیشتری از این فرضیه که این گروه از بیماران دچار نقائص عصبشناختی هستند فراهم آورده است با این همه؛ صرفا براساس شباهت در نوع کارکردهای اجرایی نمیتوان فرضیه تعلق اختلال دوقطبی و اختلال شخصیت مرزی بر روی یک پیوستار را مورد تایید قرار داد. در واقع ابهامات در مرزبندی بین دو اختلال همچنان باقی است که چالشهایی را در زمینه تشخیص و حتی پژوهش به وجود میآورد. لذا مطالعات بیشتر در زمینه شناخت وجوه مختلف شباهتها و تفاوتهای عصب شناختی و عصب روانشناختی این بیماران در جهت درک بهتر سایکوپاتولوژی و ارتباط میان دو اختلال ضروری است.